سلام دوستان،

اول از همه بايد بگم بسيار متاسف هستم به خاطر جريان تافل و جي آر اي در مملكت عزيزمون ايران. نميدونم كي اين كار رو كرده اونها يا باز هم اونها. در هر صورت من فكر ميكنم تا زماني كه ددلاينها هنوز زمان كافي داره قضيه درست بشه. ضرر اين كار رو هم تنها ماها ميبينيم. حالا نميدونم يقه كي رو بايد گرفت؟!

وقتي اومدم پايين تنها كاري كه لازم بود كنم اين بود كه كارت اتاق رو تحويل بدم و خداحافظ. وقتي از هتل خارج شدم ساعت 9 بود. هوا هم خيلي سرد و آفتابي. يادم رفته بود كه كدوم طرف به سفارت نزديك تر بود. خيلي هم شهر خلوت بود. چون همه سر كار بودن و بقيه هم سوار ماشينها. كلا خيلي هليفكس خلوت بود. از يك عابري آدرس رو پرسيدم دقيقا. يك ذره بالا پايين شدم تو خيابون اما ميدونستم كه خيلي دور نيست. وقتي به محدوده آدرس نزديك شدم ساختمونهاي بلندي اونجا بود. وسط شهر هم درياچه متصل به اقيانوس بود. اطراف اون هم ساختمانهاي اداري. يك ذره هم محوطه باز بود به طوري كه از اين ساختمون به اون يكي يك ذره اذيت ميشدي بري. به هر حال بعد از دور زدن هاي بسيار و پرسوجو فهميدم كدوم ساختمون بايد برم. سفارت طبقه دوم يا سوم بود. يكي از واحدهاي يك ساختمون تجاري رو اجاره كرده بودن. وقتي به پشت در رسيدم ساعت 9.45 بود. گفتم يك ذره تو ساختمون چرخ بزنم تا ساعت بشه 10. همينطور كه داشتم از واحد دور ميشدم ديدم يك خانم مسني با يونيفرم سفيد اومد بيرون و صدا زد وقت داريد؟ برگشتم و گفتم بله. گفت مدارك همه چيز رو آورديد؟ گفتم بله. گفت چك كن. وقتي چك كردم گفت صبر كنيد تا ساعت 10 بشه. بعد هم همون بيرون منتظر شدم. يك خانم ديگه هم اومد پشت در و همون داستان تكرار شد. پشت در دوربين نصب بود اما ديده نميشد واضح. اون خانمه جوون بود و معلوم بود خيلي استرس داره. فكر كنم اسپانيايي بود. همش هم در مورد مدارك سوال ميكرد. انگار از پشت كوه اومده بود! يك ذره كمكش كردم مدارك رو كامل كنه و بعضي جاها رو پر كنه. ساعت 10 شد و ما رفتيم تو. وقتي وارد شدم عكس بزرگ حاج باراك رو ديدم كه زدن روي ديوار. يك آقاي مسني هم نشسته بود پست ميز و مدارم رو ميگرفت و از زير دستگاه بايد رد ميشديد و بريد روي صندليها بشينيد تا نوبت مصاحبه شما به.

وقتي عكس من رو اون آقا ديد گفت عكست زياد مناسب نيست سايزش. من هم گفتم بيا و درستش كن كو حالا عكاسي. بهم گفت يك عكاسي داخل سالن ساختمان روبرو هست ميتوني بري اونجا عكس بندازي اما مشكلي نيست ايندفعه همين عكس رو ازت قبول ميكنيم. من هم خيالم راحت شد. خيلي برخورد خوبي داشتن. كاركنان با مردم مستقيم در تماس بودن جز مصاحبه گر و خدمه اداري. همون بساط شيشه و اينها به راه بود. من نشستم روي صندلي. حدود 20 نفر توي اتاقي بوديم كه سه طرف اون شيشه شده بود و خدمه اداري اونجا بودن. من كه نشستم يك خانمي هم صندلي كنارم نشسته بود كه حدس ميزدم ايراني باشه. يك عده هم چيني اومده بودن. خلاصه قيافه ها متفاوت و رنگ و وارنگ بود. مصاحبه گر افراد رو صدا ميكرد و اون فرد بلند ميشد ميرفت جلوي بقيه مي ايستاد (و جلوي شيشه روبرو) و به سوالات جواب ميداد. صداي مصاحبه گر زياد نميمد چون اونطرف شيشه بود اما كسي كه اينور بود كاملا ديگه تو اتاق بود. لذا كل داستان زندگي فرد معلوم بود چيه كه اومده براي ويزا و ... با خودم گفتم بيا، بعد به ايران بد و بيراه ميگيم. آخه انقدر عقل توي كله اينها نبود و اينقدر شعورشون نمي رسيد كه آخه شمايي كه داري از زندگي خصوصي افراد ميپرسي چرا جلوي همه ميپرسي؟ شايد يكي نخواد داستان زندگيش رو كسي بدونه. آخه سوال ميكرد اينجا چه كار ميكني؟ كي اومدي؟ كجا هستي؟‌ براي چي ميخواي بري؟ با همسرت چه طوري آشنا شدي؟ كجا؟ الان كجاست؟ ميخواي بري پدر و مادرت رو ببيني چرا ازشون جدا زندگي ميكني و ... اعصابم ديگه خيلي خورد شده بود. گفتم ديگه همينه كه هست. اينم از آمريكاييهاش. همين موضوع باعث شد كه سر صحبت من با اون خانم ايراني باز بشه. اون خانم هم همسرش هلندي بود و ميخواست بره آمريكا رو ببينه. به شوهرش قبلا ويزا داده بودن اما اين نتونسته بود يكجا با شوهرش وقت بگيره. لذا اومده بود اونجا. بعد از گله گذاري و مقايسه با ايران و گفتگويي مختصر نوبت من شد. رفتم انجا ايستادم. تمام انگشتام رو اسكن كردن. نمي دونم آخه براي چي. حالا انگار كجا هست اين آمريكا كه ته و توي زندگي طرف رو در ميارن. انگار همه دنيا الان ميخوان بيان برن تو آمريكا. قبل از من يك چينيه ميخواست بره نيويورك بهش جواب رد دادن و همونجا ريجكتش كردن. من كه ابدا استرس نداشتم. گفتم ويزا داديد به نفع خودتون، نداديد هم به درك اسفل.

خلاصه شروع كرد سوال پرسيدن من هم همه چيز رو راست گفتم. هيچي بهتر از راست نبود. آخر سر هم طرف يه نگاهي به من كرد و گفت (به عنوان آخرين سوال) كه چرا اينجا اومدي براي ويزا؟ گفتم تورنتو جا خالي نبود. چك كرد ديد درست ميگم. بعد هم يه نگاهي به همه مدارك انداخت و گفت برو برات ويزات رو پست ميكنيم اما بايد كلير بشه.

بعد هم از اتاق رفتم بيرون و وسيله هام رو برداشتم و از زير دستگاه رد شدم. اون آقاي مسن بهم گفت كه برو از ساختمان روبرو يه پاكت نامه پست پيشتاز بگير و بيا كه برات پاس رو بذاريم توش. من هم رفتم سريع گرفتم و برگشتم. خيلي برام هيجان انگيز نبود اين پروسه چون اهميتي هم نداشت. ويزا هم نميدادن چيزي رو از دست نميدادم. اما مثلا يكي از دوستانم تو كانادا رتبه 1 مكانيك ارشد بود و از دانشگاه Minnesota پذيرش داشت و رفته بود قبرس و بهش ويزا نداده بودن. 

از ساختمون اومدم بيرون و به همون تاكسي اي كه باهاش از فرودگاه اومده بودم زنگ زدم. گفت الان مسافر دارم و ديگه نميتونم بيام. من هم از لابي ساختمون به مركز تاكسي زنگ زدم و به فرودگاه رفتم. راه برگشت اصلا نفهميدم چه جوري اومدم. همش تو فكر اين بودم كه حالا كه ويزا دارن ميدن چي ببرم چي نبرم و به استاد چي بگم و خلاصه دنبال راست و ريست كردن كارها. وقتي به خونه رسيدم ساعت 4 بعد از ظهر بود. خيلي هم خسته بودم. ناهار درست كردم و روز رو به شب رسوندم.

از اون به بعد منتظر بودم ويزام بياد. بعد از دو هفته كه صندوق پستي رو چك كردم ديدم از سفارت برام چيزي پست شده. درش رو كه باز كردم ديدم پاسپورته. بازش كردم ديدم ويزاي آمريكا توش خورده. "مدت زمان كلير شدن = دو روز" اين يكي رو خيلي خوشم اومد. يعني فرماليته. اونوقت بچه هاي ايران رو توي قبرس و غيره دو ماه معطل ميكنن! بعضيها هم كه تا شش ماه!

خلاصه اين هم از داستان گرفتن ويزاي آمريكاي ما.

موفق باشيد.